آخرین باری که دیدمش سرشو تکیه داده بود به در و سعی می‌کرد آرامشش رو حفظ کنه من کجا بودم؟ اون طرف در روی صندلی نشسته بودم یا نه بذارین درست ‌تر بگم قرار بود روی صندلیا نشسته باشم اما مگه استرس امون می‌داد راه می‌رفتم از این طرف راهرو به اون طرف راهروپوست لبم رو کنده بودم و هیچی از ناخنام باقی نمونده بود که یه دستی سرمو آورد بالا و دستم رو گرفت و با چشماش به چشمام خیره شدیه چیزی گذاشت تو دستام و گفت این ارزشمندترین چیزیه که من دارم و باهاش آروم می‌شم امروز پیش تو باشه خیالم راحت‌تره‌.
خشکم زده بود دستمو آوردم بالا و برق وان‌یکادی که تو دستام بود رو دیدم حسابی قدیمی به نظر می‌اومد اینو از روی چسبایی که گوشه‌گوشه‌ش خورده بود می‌شد فهمید.
گردنبند رو گذاشتم تو دستاش و گفتم خودت بندازش.

-220- از داستان‌های ناتمام اما واقعی

-345- قصه‌ی مسیر

رو ,تو ,روی ,یه ,نشسته ,اون ,اون طرف ,تو دستام ,طرف راهرو ,بالا و ,باهاش آروم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی حامیان دانشجویی pikasogerafist ایســـتگــاه مطالــعه اهل قلم و اندیشه فــــدکـــــ کلینیک مددکاری اجتماعی همراه استان ایلام مشوش های بی پیکر اشعار من master in mechanical engineering فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه